امروز داشتم به روزایی که گذشت فکر میکردم.

به روزایی که خیلی کوچیک بودم و الان فقط هاله ای از اونا رو یادمه...روزایی که وقتی تو باورم جاری میشن، بین تصاویر محو و صدای خندهام و شیطنتام و بازیام ، یه دنیا خاطره ی خوب یاداوری می کنن..

امروز فقط به یه روز خاص فکر کردم...

امروز تنها به ۲۴ فروردینی فکر کردم که هر سال حس بودنمو برام پر رنگتر و قشنگر میکنه...۲۴ فروردینی که دوسش دارم.

وقتی که من از دل بهار، از لای بیست و چهارمین روزش، خودمو جست و جو میکنم و می خوام که باشم، دیده شم، دوست داشته باشم.

 الان که ۳ ساله، فقط ۲۴ فروردین آرزوی کهنه ولی دوست داشتنیمو از خدا میخوام و بعد با همه ی اشتیاقی که دارم، بین برق نگام که هر کسی وقتی میینه می فهمه چقدر عاشقم و با تمام عشقم آرزوهامو فوت میکنم...

وقتی که این روزا رو دوست دارم....

امروز که یه روز خاص برای منه.

راستی اگه از خودت پرسیدی که امروز مگه چه خبر بود؟ و یا چه فرقی با روزهای دیگه داشت؟

من تو را خواهم گفت:

هیچ..

۲۴ فروردین هر سال،تنها بهم یاداوری میکنه که چند سالیُ ندارم..

۲۴ فروردین  یه تاریخ ِ که فقط مال منه...

تاریخی که وقتی به شب میرسه، یه حال عجیب پیدا میکنم.

عزیزی میگفت: امشب فقط ستاره ها بخاطر  تو می تابن...

 

یادگاری:

امشب شب چیست،هیچ می دانی؟

پیچد صدای رود در گوشم.

از پشت نهان و ناگهان،مرغی

ترسان و تپان،نشست بر دوشم

امشب شب چیست راستی؟ تا دور

در طول کناره می خزد، نجوام

موجک بچه های شیطنت،انگار

تقلید صدای من کنند،آرام.

ای آمده شاد و شادی آورده

ای اسم شب و شبانه ی شادی

امشب شب عهد ماست، می دانم

ای خوب تریت،که بد مبینادی

امشب شب ماست،خوب می دانم

امشب شب باز هم تو را دیدن

 می دانم و شادمانه دارم دوست

دانسته ز کائنات پرسیدن.

ای ساحل شاد،ای شب،ای شادی

امشب شب چیست؟از شما پرسم

نه شکّ و نه اشتباه دارم،لیک

از شکّ و از اشتباه می ترسم.

 

تا بعد زیر نور ماه در امان باشی